serlolamekh
يك روز چنگيز ودرباريانش براي شكار به جنگل رفتند
براي بار دوم هم همين اتفاق افتاد - چنگيز خيلي عصباني شد و فكر كرد -اگر جلوي شاهين رانگيرم ، درباريان خواهندگفت:چنگيز جهانگشا نميتواند از پس يك شاهين برآيد -پس اينبار باشمشير به شاهين ضربه اي زد-پس از مرگ شاهين -چنگيز مسير آبرا دنبال كرد وديد كه ماري بسيار سمي در آب مرده و آب مسموم است - او از كشتن شاهين بسيار متاثرگشت
بر يكي از بالهايش نوشتند:يك دوست هميشه دوست شماست -
حتي اگر كارهايش شما را برنجاند-
روي بال ديگرش نوشتند: هرعملي كه از روي خشم باشد محكوم به
شكست است
نظرات شما عزیزان:
-هوا خيلي گرم بود وتشنگي داشت چنگيز ويارانش را ازپا درمي آورد-
بعد ازساعتها جستجو جويبار كوچكي ديدند -
چنگيز شاهين شكاريش را به زمين گذاشت وجام طلايي را در جويبار زد و خواست آب بنوشد اما شاهين به جام زد و آب بر روي زمين ريخت-
- مجسمه اي طلايي از شاهين ساخت-
Power By:
LoxBlog.Com |